یهـــ دلـــــــ پـــــــــــــــــــر .............!
اینجـــــــــــــا شروعــــــــــــــــــ ماجراستـــــــــــــــــ......!
انتهایشــــــــــــ را خـــــــــــــــــــــــــــــدا همــــــــــــ نمیــــــــــــــــداند........!
کاش در آسمان سکوتت ابری بودم تابر همه ی دلتنگی هایت می باریدم...
یهـــ دلـــــــ پـــــــــــــــــــر .............!
اینجـــــــــــــا شروعــــــــــــــــــ ماجراستـــــــــــــــــ......!
انتهایشــــــــــــ را خـــــــــــــــــــــــــــــدا همــــــــــــ نمیــــــــــــــــداند........!
یادم باشد,
امشب بعضی از آرزوهایم را دم در بگذارم تا رفتگر ببرد....
بیچاره او!
ما بقی را هم نقدا با خود به گور می برم!!
ما بقی همان "آرزوی با تو بودن " است!
نترس حتی آرزوی داشتنت را هم به کسی نمی دهم....!!!
همیــــشه رو به نور بایست,اگر میخواهی تصویر زندگی ات سیــــاه نیافتـــد...
همیـــشه خودت را نــــــقد بدان,تا دیگران تو را به نســـــیه نفروشـــند....
سعی کــن استـــــاد تغییر باشی,نه قربانی تقـــــدیر....
در زندگی ات به کسی اعتــــــماد کن که بهش ایــــمان داری ,نه احســــاس...
و هــرگز به خاطر مردم تغــــییر نکن!این جماعت هرروز تو را جور دیگری می خواهــند...
مردم شـهری که همـــه در آن می لنگند,به کسی که راســت راه میرود می خـــندند...!!!
مدتیـــــست دلـــم شکســـــــــــــــــــــته از همـان جـای قبلــــی...!
کـــاش میــــــشد آخر اسمـــت نقطه گذاشــت تا دیگـــــر شــــــــــــــــروع نشــــوی...!
کـــــاش میـــــشد فریــــــــــــــــــــــــــــاد بزنــم: "پـــــــــــایـــــان"
دلـــــــم خیلـــــــــــــــــــــــی گرفتـــــــه اســـت.........
اینجــا نمیـــــــــــتوان به کسی نزدیــــــــــــــــــک شد......
آدمــــها از دور دوســــت داشـــــــــــــتنی ترنـــــد.......!!
خطــــــش را عوض کرد..................................................
من مانــــدم و "دوستــــــــــــت دارم"هایی که
هیـــــــچ وقت تحویـــــــل داده نشـــد....!!!
بـــــــاران که می بارد...دلـــم تنـــگ تر می شود!
چتـــرم را برمیدارم و راه می افتم....
من بغــــض می کنم....
آسمان گریه....
باید می کذاشتی عاشقت بمانم....
عاشقی چیزی نیست
که هر دقیقه
هرروز
اتفاق بیافتد
اگر افتاد...
باید دو دستی چسبیدش....!
وقتی که می رفتی
بهار بود...
تابستان که نیامدی...
پاییز شد
پاییز که برنگشتی
پاییز ماند
زمستان که نیایی
پاییز می ماند...
تو را به دل پاییزی ات،فصل ها را به هم نریز!!!
بهـ منــــ حقــــ بدهـ
کــ میلـ بهـ خـــوردنـ نداشـــتهـ باشــمـــ....
اینــ بغضــ ها کــ
تو بهـ خـــــــورد منــ میـــدهیــ
ســــیر ســــیرمـــــــ میــ کنــــــد....!!
این روزها قـــندهایت را در دل چه کسی آبـــــــــــ میکنی...؟!
پشت چراغ قرمز پسرک با چشمانی معصوم و دستانی کوچک گفت:
چسب زخم نمی خواهید؟؟
پنج تا صدتومن.
آهی کشیدم و با خود گفتم ...
تمام چسب زخم هایت را هم که بخرم نه زخم های من خوب می شود نه زخم های تو...
سیرم،پرم،لبریزم...
از...
از بی تو بودن!
فکری برای بی تو بودنم بکن...
می ترسم...
بی خیالت شوم...!
بی خیال...
همین خیال برایم کافی است...
با خیالت بودن بهتر است از بی تو بودن!
خیلی وقته قالی زندگیمو با یه نقش می بافم...
ولی فروش نداشته...
میخوام یه نقش نو بهش بدم...
یه بافت نو...
یه رنگ نو...
حداقل این آخر کاری قالیمو بخرن...
خدایا کمکم کن...
خدایا...
موافقی...؟؟
طرحش با تو....؟!
بافتنش با من....؟!
فک کنم قالی خیلی خوبی از آب دربیاد...!
یه آقای خوش تیپی هم اومد تو گفت:
ابرام آقا قربون دستت پنج کیلو فیله گوساله بکش عجله دارم....
آقای قصاب شروع کرد به بریدن فیله وجداکردن اضافه هاش .....
همینجور که داشت کارشو می کرد رو به پیرزن کرد گفت:چی مخی ننه ؟
پیرزن اومد جلو یک پونصدتومنی مچاله گذاشت تو ترازو گفت:هَمینو گُوشت بده نِنه....
قصاب یه نگاهی به پونصد تومنی کرد گفت:
پُونصد تُومن فَقَط اشغال گوشت مِشِه نِنه بدم ؟
پیرزن یه فکری کرد گفت بده نِنه !
قصاب اشغال گوشت های اون جوون رو می کندمی ذاشت برای پیره زن ....
اونجوونی که فیله سفارش داده بود همین جور که با موبایلش بازی می کرد گفت:
اینارو واسه سگت میخوای مادر؟
پیرزن نگاهی به جوون کرد گفت:سگ؟
جوون گفت آره....یگ من این فیله هارو هم با ناز میخوره...سگ شما چجوری اینارو میخوره؟
پیرزن گفت:مُخوره دیگه نِنه....شیکم گشنه سنگم مُخُوره...!
جوون گفت نژادش چیه مادر؟
پیرزنه گفت بهش مِگن توله سگ دوپا نِنه...اینارو برا بچه هام میخوام آبگوشت بار بیذارم!
جوونه رنگش عوض شد....یه تیکه از گوشتای فیله رو برداشت گذاشت رو اشغال گوشتای پیرزن...
پیرزن بهش گفت:تم مگه ایناره بره سگت نگرفته بُودی؟
جوون گفت:چرا
پیرزن گفت:ما غِذای سگ نِمُخُوریم نِنه...
بعد گوشت فیله رو گذاشت اون طرف و اشغال گوشتاش رو برداشت و رفت..!!
بگـذار سخن بگویـــم
بگـذار تهی شوم از درد
که گفتن خوب است و
از تــو گفتن خوب تر.
بگـذار سخن بگویم
حتــی ،نخوانی و نشنوی اگــر
ورنه کدام کـوه
تــنهایی مرا باور خواهد کرد؟
کدام بــــاران؟
در کجای جهان؟
بغض بی قرار مرا خواهد باریــد؟
اینک مـــــــــنم..
پر از شـکستن و سـوختن
با کوله باری از مصیبت و شــیون.
ببین چه تلخ ایســـتاده ام
بر استوای تـــنهایی خویش
با،بـــازوانی که
مــــرزهای توانســــتن را نمی شناسند..
کمـــان شکسته و ترکش تــــهی
با پاهایی بـــی رمق
از کشاکش کـارزار
که به سان ســتون هایی شکسته
یـــادگار تلــــخ تطاول نگـاه تــــو هستند
بی تــــو هر طلوع
زنگ کهنه ساعتی ست
که بیــــهودگی مرا اخطار می کند
و غـــــروب
تنها پــناهی
برای گریستن مــن و آفتاب.
آه...
مـــن شکستم از سنگ پاره ی قهر تــــو
و مرگ بهـــــار را
در برگ ریز نگـاه تـــو باور کردم.
من ســـوختم
در حریق دست های تــــو
و بی شکیبی ام را
به سان مرثــیه ای
در عـــاشورای چشمان تــــو خواندم
با ایـــن همه
مـــن مرگ خویش را بـــــاور نمی کنم..!
آنچنان در دریای تو غــرق خواهم شد
که تــمام غواص ها به احترامت سکــوت کنند
و تمام نجات غـــریق ها عاجز از نجاتـــم باشند...!!!!!
آخرین خـانه ی عشـــــق...
آنجا کـــه حـرف اول نـــــــام کوچـک من آغــاز می شود...
"قـــیصر امین پور"
عـــــین...
اولین خــانه ی عشــــق...
آنجا کـــه حـرف اول نـــــــام کوچـک من آغــاز مـی شود...
"عـاطفه"
شـــش سین دارد!
چرا که سبزی حضور تــــــو،
در خانه نیست...!!!
پ.ن:تقدیم به کسانی که عزیزی را از دست داده اند(از جمله خودم)
جایشان در قلب هایمان ســـبز!!!
پ.ن۲:پیشاپیش عید رو به شما دوستای گلم تبریک میگم و سال خوبی رو براتون آرزو میکنم.
در شرایط سخت
یکی پس از دیگری!
و ما خسته از این امتحان ها.
"دنیای آزمون و خطایت،
سه ماه تعطیلی ندارد؟!!"
میلاد تهرانی
و زمان چه دیر می گذشت!
امروز،سال ها آنچنان زود می گذرند
که تمام زندگی برایم...
بچه بازی می نماید!!!
به پسرم درس بدهید،او باید بداند که همه مردم عادل و همه آن ها صادق نیستند،
اما به ازای هر شیاد،
انسان صدیق هم وجود دارد.به او بگویید،به ازای هر سیاستمدار خودخواه،رهبر جوانمردی
هم یافت می شود.
به او بیاموزید که در ازای هر دشمن ،دوستی هم هست.
می دانم که وقت می گیرد اما به او بیاموزید که اگر با کار و زحمت خویش یک دلار کاسبی کند
بهتر از آن است که جایی روی زمین 5 دلار بیابد.
به او بیاموزید که از باختن پند بگیرد.از پیروز شدن لذت ببرد.او را از غبطه خوردن بر حذر دارید.
به او نقش و تاثیر مهم خندیدن را یاد آور شوید.
به او بیاموزید تلاش کند تا قدرت دنبال جمع نرفتن را بیابد.
به او بیاموزید سخنان همه را گوش کند اما آن ها را از صافی حقیقت عبور دهد
تا تنها خوبی ها را درک کند.
اگر می توانید به او نقش موثر کتاب در زندگی را آموزش دهید.
به او بگویید تعمق کند،به پرندگان در حال پرواز در آسمان دقیق شود،به گل های درون باغچه
و زنبورها که در هوا پرواز می کنند دقیق شود.
به پسرم بیاموزید که در مدرسه بهتر این است که مردود شود اما با تقلب به قبولی نرسد.
به پسرم یاد بدهید با ملایم ها،ملایم و با گردنکش ها،گردنکش باشد.
به او بگویید به عقایدش ایمان داشته باشد حتی اگر همه بر خلاف او حرف بزنند.
به پسرم یاد بدهید که همه حرفها را بشنود و سخنی را که به نظرش درست می رسد
انتخاب کند.
ارزش های زندگی را به پسرم آموزش دهید.
اگر می توانید به پسرم یاد بدهید که در اوج اندوه تبسم کند.
به او بیاموزید که از اشک ریختن خجالت نکشد.
به او بیاموزید که می تواند برای فکر و شعورش مبلغی تعیین کند،اما قیمت گذاری
برای دل بی معناست.
به او بگویید که تسلیم هیاهو نشود و اگر خود را بر حق می داند پای سخنش بایستد
و با تمام قوا بجنگد.
در کار تدریس به پسرم ملایمت به خرج دهید اما از او یک نازپرورده نسازید.
بگذارید که او شجاع باشد.
به او بیاموزید که به مردم اعتقاد داشته باشد.
توقع زیادی است اما ببینید که چه می توانید بکنید.
جهانگردی به دهکده ای رفت تا زاهد معروفی را زیارت کند و دید که
زاهد در اتاقی ساده زندگی می کند،
اتاق پر از کتاب بود و غیر از آن فقط میز و نیمکتی دیده می شد.
جهانگرد پرسید:لوازم منزلتان کجاست؟
زاهد گفت:مال تو کجاست؟
جهانگرد گفت:من مسافرم.
زاهد گفت:من هم همین طور!!
آسمان را بنگر ،که هنوز ، بعد صد ها شب و روز ، مثل آن روز نخست
گرم و آبی و پر از مهر ،به ما می خندد
یا زمینی را که دلش ؛از سردی سرمای خزان
نه شکست و نه گرفت
بلکه از عاطفه لبریز شد و
نفسی از سر امید کشید
و در آغاز بهار ،دشتی از یاس سپید
زیر پاهامان ریخت ،
تا بگوید که هنوز ،پر امنیت احساس خداست
ماه من غصه چرا ؟؟
تو مرا داری و من
هر شب و روز
آرزویم ،همه خوشبختی توست
ماه من ،دل به غم دادن و از نا امیدی سخن ها گفتن
کار آنهایی نیست ،که خدا را دارند
ماه من ! غم و اندوه ،اگر هم روزی ،مثل باران بارید
یا دل شیشه ایت ،از لب پنجره ی عشق ،زمین خورد و شکست
با نگاهت به خدا ،چتر شادی وا کن
و بگو با دل خود ،که خدا هست ،خدا هست !
او همانی است که در تارترین لحظه ی شب
راه نورانی امید ،نشانم میداد...
او همانی است که هر لحظه ،دلش می خواهد ، همه ی زندگی ام
غرق شادی باشد...
ماه من !
غصه اگر هست بگو تا باشد !!!
معنی خوشبختی
بودن اندوه است !....!
این همه غم و غصه ،این همه شادی و شور
چه بخواهی و چه نه ،میوه ی یک باغند !
همه را با هم با عشق بچین ...
ولی از یاد مبر
پشته هر کوه بلند،سبزه زاری است پر از یاد خدا !!
گفتم می خواهم آن را در گوشه ای از قلبت بکارم
خواستی بگیریش ولی به یاد داری چه شد؟!
همان وقت بادی آمد و تمام گلبرگ های آن گل نازنین را با خود به اطراف برد.
من نگران از پرپر شدن گل عشقم به دنبال تک تک گلبرگ ها به این سو و آن سو شتافتم،
وقتی همه ی آنها را یافتم شاد و خوشحال به سوی تو آمدم،ولی......
ولی هرگز تو را نیافتم......هرگز.....
بیــــــا تا کمی با تـــو صـــــحبت کنـــم…
بیا تا دل کوچــــــــــکم را
خدایـــا فقــــط با تـــو قسمت کنم..!
خدایـــــا بیــا پشت آن پنــجــره..
که وا می شود رو به ســــــوی دلــــــــم!!
بیـــا پــــرده ها را کنـــاری بزن..
که نــــــورت بتــابد به روی دلـــــــم!
پل یادت در تب خاطره ام ویران شد و من از باغ جدا بی جهت نیست که من در پی راز جدایی هستم
در پی یک سبد سیب که یک دانه آن نیم خورده به مانده سوا
این همان نیمه سیبی است که من در پی نام تو از باغچه ات دزدیدم
سرخ ،چون رنگ شقایق که ز غم می سوزد زرد ،چون زرد قناری که بر آن می خواند
چند روزی است که من طعمه تیر نگاه تو شدم آن طرف روی پل خاطره ات می مانم،آب را می شمرم
چشم در آب نمی ماند!لحظه ها از پی هم می گذرند،برگ با باد خزان می افتد
وفقط خاطره هاست که عجب تند و سریع ز گذر خانه دل می گذردو سپس.......
در ته چاه عمیق تقدیر،همچو یه سنگ نهان می ماند در فراسوی نگاهت،جریان دارد عشق
و شقایق که در آن سوی نگران می سوزد آری افسون نگاهت ،جریان خواهد داشت
مثل یک رود بسان دریا اما ،رود هم گر نرود مرداب است
چشم هم گر که نبیند خواب است سفره را در جهت باد تکان خواهم داد
تکه نان و سبد خاطره ام همره آب برفت رفت تا پس دیوار بلند تقدیر ،عاقبت آن نگهت محو شود
آری ،آن چشم و آن تیرک چشمت همگی در پس چرخش ایام،نهان خواهد شد و باز این منم،
من که در آن سو نگران منتظرم....
کلمه ها و واژه ها خسته از دستم فرار می کنند
در و تخته باز هم با هم جور در نیامده اند ،ساز ها ناکوک شده اند و....
اما.....روزگار همچنان میتازد!
جگرم از ته اعماقش میسوزد از درون،از تیکه های پاره شده اش ناله سر می دهد
تو را می خواند و تو گفتی یک کلام:امیدوار باش!
بودم و هستم ولی....روزگار همچنان میتازد!
چشم ها گریان،دل ها منتظر ندایی از اعماق وجود فرا خواهد خواند مرا در لحظه ی موعود:
بخشیدمت حال بالهایت را را بتکان موسم پرواز است....
سری تکان می دهم از خیال بیرون آمده و زمزمه می کنم:
پرواز سکوتیست برای شکستن بغض فریاد!.......
لکن می خندم که روزگار همچنان میتازد!!
به امروز که می رسم توقف معنا داری می کنم!می ایستم سر می چرخانم و تک تک
روز های گذشته را
ورق می زنم.ثانیه ها که نه....روزها و ماه های بی تو بودنم را می شمارم
تا به امروز می رسم!
سخت بوده خیلی سخت....بی تو بودنم را می گویم اما.....
اما همین حس بودنت آرامم می کند.نمی دانم،نمی دانم چند بار دیگر امروز را می بینم!!!
اما می دانم که بی تو واژه واژه روز های عمرم تلخ و سرد شده اند......
به امروز که می رسم روز های با تو بودن و برای با تو بودنم را بیشتر شمارش می کنم
و از لحظه های بدون تو بودنم بیشتر خجالت می کشم....ای کاش می شد!
ای کاش می شد امروز نگاهمان در هم گره بخورد و...
و لحظه ناب زندگی متولد شود!
ای کاش.....!
...............................
پ.ن:این روزا زیاد حالم خوب نیست نمی دونم چمه،احساس تنهایی می کنم.
پ.ن 2:یکی از دوستام میگه چرا اینقد غمگین می نویسی شاد بنویس،
باید بگم چون خودمم این روزا شاد نیستم.
پ.ن 3:واسم دعا کنید...