برگرد.......

ای کاش بودی و می دیدی که چشمانم چطور در انتظار توست 


اشکها در بدرقه راهت همچو آبی که بدرقه کننده مسافر است 


تو را بدرقه می کرد و در انتظار بازگشت توست 


ای کاش بودی و التماس دستانم را می دیدی که بسوی تو دراز شده 


و با فریادی بی صدا تو را به سوی خود می خواهد 


آری این منم که از دوری تو دیگر تاب و توان حرف زدن ندارم 


برگرد که دیگر در من جانی نمانده که نثار تو کنم ، برگرد  ... 


برگرد ...


خواهم...........

خواهم که قلب گرمت آماج غم نگردد 


باغ دلت الهی دشت ستم نگردد 


اشک ندامت ای جان از چشم تو نبارد 


دریای آرزویت مرداب غم نگردد


بر چهره ات نبینم گردی زنامرادی 


از شادی و سرورت ای کاش کم نگردد


جام دلت همیشه لبریز شهد بادا 


در ساغرت عزیزم صهبای غم نگردد