بارون
بزن بارون به سوز عاشقانه
بزن نم نم دلم خیلی گرفته
بزن بارون کرانه تا کرانه غم گرفته
بزن بارون روی گلبرگ پونه
بزن اروم بدون هیچ بهونه
ببارو تازه کن بوی علف رو
تو این بی رحمی سخت زمونه
بزن تا پر بشه بوی خوش خاک بزن تا این تن آلوده شد پاک...
همراه شو با بغضم بارون بیا با من
نم نم از رویه گونم جاری شده تنهایی
بس کن دیگه خیسم کن بارون بگو اینجایی
تا بشکنه بغضه من همپای شکستن باش
بارون خیسه آبم کن هم قافیه ی من باش
دلم گرفت بارون
بی کسی پناهم شد بی پناهی راهم شد
جونم به لبم اومد عاشقي گناهم شد
دلم گرفت بارون...
بگو ،آهی؟
بگو
راندم چوازمهرت سخن،گفتی بسوز و دم مزن دیگربگو ازجان من،جانا چه میخواهی؟
بگو....
من عاشق تنهاییم،سرگشته ی شیدا ییم دیوانه ی رسوائیم،تو هرچه می خواهی بگو
.......!!!
تنها یـــک کلمه است
" مـــــی گــــــــذرد"
اما دق می دهد تا بگـــــــــذرد
ملکه ی ذهنمـــ شد،
احساســ می کنمــ جمجمه امـــ
با شکوه ترینـــ امپراتوری دنیاستـــ...
اومدي شبيه بارون دله من خسته خاكه
واسه اون نم نمه چشمات ، نميدوني چه هلاكهنمي دوني ، نميدوني واسه من چقدر عزيزي
شايدم مي دوني اما منو باز به هم ميريزينمي دونم چي رازيه كه تو چشمات خونه كردههر چي هست اونقدر قشنگه كه منو ديوونه كردهقطار می رود....تو می روی..... تمام ایستگاه می رود............
و من چقدر ساده ام که سالهای سال ،در انتظار تو
کنار این قطار رفته ایستاده ام
و همچنان به نرده های ایستگاه رفته تکیه داده ام!!
دیدنت دشوار است
من که به معجزه ی عشق ایمان دارم
می کشم
آخرین دانه ی کبریتم را در باد
هر چه بــــــادا بــــــــــاد!دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا!!!
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من!!!
خواستن ،همیشه توانستن نیست
گاهی فقط،
داغ بزرگی است
که تا ابد بر دلت می ماند
رفت و آمد ،
رفت و آمد ،
اینقدر رفت و آمد
که از یاد برد ، چیزی به نام ماندن هم وجود دارد
!
يادته زير گنبد کبود تو بودي و کلي آدماي حسود؟
تقصير همون حسوداست که حالا
هستي ما شده يکي بود يکي نبود...
کاش همیشه در کودکی می ماندیم
تا به جای دلهایمان
سر زانوهایمان زخمی میشد!...
چه تقدیر بدیست !
من اینجا بی تو می سازم
و تو، آنجا با او می سازی...!!!
وقتی که نیستی
بادیدن هر صحنه عاشقانه ای
احساس یک پرانتز را دارم
که همه ی اتفاقات خوب خارج از آن می افتد
مرا به ذهنت نه…. به دلت بسپار….
من ازگم شدن درجاهای شلوغ
...میترسم ...
دوست داشتن دلیل می خواهد!
ولی نمی دانم چرا ...
خیلی ها ...
و حتی خیلی های دیگر ...
می گویند :
" این روز ها ...
دوست داشتن
دلیل می خواهد ... "
و پشت یک سلام و لبخندی ساده ...
دنبال گودالی از تعفن می گردند...
اما
من " سلام " می گویم ...
و " لبخند " می زنم ...
و قسم می خورم ...
و می دانم ...
" عشق " همین است ...
به همین سادگی ...
*****
نرسیده به بعضی خاطره ها ...
باید بنویسند :
آهسته به یاد بیاورید ...
گریه ها امانم را بریده اند.
می خواهم حرف بزنم.
حس می کنم جایی ازقلبم سوراخ شده است. خسته ازتو نیستم . خسته ازهیچ کسی نیستم.
خسته از دوستی ها و دشمنی ها نیستم.
خسته ازاین همه دوری هستم.
فاصله آدمها نسبت بهم آنقدرزیاد شده است، که گویی کسی، کسی را درک نمی کند. کسی صدای " دوستت دارم " های کسی را هم نمی شود. همه روابط به قدر پوسته تخم مرغی ،ظریف و ضعیف و شکننده شده است.
صداقت ،کمترخریداری دارد.
معامله ، به زیور و زینت و ظاهراست.
صداقت را جوابی جز ناسزاگویی های بی رحمانه هیچ نیست.
جای دوست و دشمن عوض شده است.
خاطر کسی را که بخواهی خاطرت را پریشان وخط خطی می کند.
جای خالی تنهایی آدمها را کسانی پر می کنند که بفهمندشان.
ازعشق بالاتر، دوستی است.
و از دوستی بالاتر ، فهمیدن است.
به عشق کسی نیاز ندارم.
به دوستی کسی نیاز ندارم.
تا حالا این حس رو تجربه کردی
دیدی که چه حس قشنگیه
تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا کنار یکی باشی ؟!
تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم !!!
تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی !!؟
تا حالا شبها٬ وقتی همه خوابن٬ تو خلوت خودت٬ به خاطر وجود کسی گریه کردی ؟؟ !!!
تا حالا خدا رو به خاطر خلقت کسی ستایش کردی
آره!!؟؟ به این میگن عشق ...!!!
حس قشنگیه! نه؟
به بیگانگان نگو !!!
چرا که این کلاغهای غریب
بر کلاه حصیری مترسک نیز
آشیانه می سازند ...